روزنامه مردم سالاری، بخشي از اين گفتوگو را در ادامه ميآيد: طبعا سوال آغازين ما،پرسش از پيشينه دوستي وارتباط شما با مرحوم آيتالله خزعلي است؟
مدت دوستي بنده با آن بزرگوار،حدود 60 سال بود. يعني هر دو در اوايل جواني، در قم بوديم. ايشان از مشهد تشريف آورده بودند، من هم از اصفهان آمده بودم. بعد از مدتي با هم آشنا شديم و عمدتاً در درس مرحوم آيتالله بروجردي(رضوان الله تعالي عليه) با هم بوديم و يکديگر را ميديديم و با چند نفر از دوستان مشهدي ديگرمان هم، در آنجا ارتباط پيدا کرديم. يک جمع چهار پنج نفره بوديم. من بودم و آيتالله خزعلي، شهيدآيتالله سعيدي، آيتالله نهاوندي نوه مرحوم نهاوندي و آقاي نصراللهي. ما چهار پنج نفر، مرتباً با هم جلسات و مهمانيهاي نوبتي داشتيم. در برنامهها با هم و همفکر، همعقيده و همافق بوديم. اين دوستي ادامه پيدا کرد.
حتي خيلي وقتها در مسافرتها با هم بوديم. مسافرتهاي زيادي با ايشان ميرفتم. مخصوصاً بعضي وقتها سه نفري،يعني با ايشان آيتالله سعيدي، به مشهد مسافرتهايي داشتيم. مسافرت حجاز را با هم رفتيم.آنطورکه در ذهنم هست،در سفري به کربلا هم، با يکديگر بوديم. گاهي ايشان به اصفهان و به منزل ما هم تشريف ميآوردند. زياد معاشرت داشتيم و بهقدري با هم بوديم که غالباً صرف نظر از رفت و آمد خانوادگي، جايي هم که ميخواستيم برويم، با هم ميرفتيم و ميآمديم. خيليها عادت کرده بودند يکي از ما را که ميديدند منتظر بودند تا آن يکي را هم ببينند!درزبان عرب اصطلاحات ومثلهايي هست که شدت همراهي دو فرد يا دوشي ء را مي رساند.گاهي دوستان طلبه به شوخي در باره ما از اين مثلها استفاده مي کردند ومدتي اين امر در ميان آشنا يان ما شايع بود.کنايه از اينکه شما دو نفر، هميشه با هم هستيد و آدم هر وقت يکي از شما را ميبيند، مطمئن است آن يکي هم جلوتر يا عقبتر است.درست هم مي گفتند، هميشه با هم بوديم.البته بايد اين را هم بگويم که ما با ايشان عقد اخوت هم بستهايم و با هم برادر هستيم.
ايشان گرايشات عرفاني آشکاري هم داشتند وگاه اين امر در منش وبيانات ايشان هم محسوس بود.جنابعالي دراين باره چه مي دانيد وچه خاطراتي داريد؟
بله،اين مسئله هم يکي از فصول مهم فضايل وکمالات آن بزرگوار بود.بعضي از افراد اهل دل و حال با ايشان دوستي داشتند و به ايشان علاقمند بودند. خود ايشان ميگفت: «يکي از اين افراد که به خانه ايشان ميآمد، ميگفت: در اين خانه نور ميبينم. به او گفتم: اين نور قرآن است که در اينجا احساس ميکني!» ايشان معنويت بسيار بالايي داشت. اهل گريه وتضرع بود. اهل مناجات بود. هم در مناجات و هم در توسل به ائمه(ع) و روضهها،بسيار گريه ميکرد.بي ترديد ايشان مورد عنايت حضرت وليعصر(عج) بود و از جنبه روحي با آن بزرگوار، ارتباطي عاشقانه داشت و زياد نجوا مي کرد. من واقعاً حسرت مقامات عالي ايشان را ميخورم. ايشان مسائلي را به من ميفرمودند.
يکي از مسائلي که چندين بار به من فرمودند- نميدانم يادشان رفته بود که قبلاً به من گفتهاند و شايد به اين دليل چند بار تکرار کردند- اين بود که: «يک وقتي در يکي از خيابانهاي تهران راه ميرفتم. آقايي به من رسيد». اسم آن آقا را هم گفتند و يادداشت کردهام. گفتند: «به من رسيد و گفت: حضرت وليعصر(عج) به شما سلام رساندند!» ايشان ميگفت: «خيلي خوشحال شدم که عجب! چطور چنين لياقتي را پيدا کردم؟» مدتي گذشت و بعد همين آقا به من گفت: «نميخواهي با هم به مکه برويم؟» گفتم: «بله»، ايشان ميگفتند: «من و خانوادهام با ايشان حرکت کرديم و رفتيم. به مدينه که وارد شديم براي زيارت قبر حضرت حمزه(ع) رفتيم. مأمورين در آنجا بودند و معمولاً نميگذاشتند کسي جلو برود. اين رفيقمان گفت بيا از ديوار آن طرف و سر قبر حمزه(ع) برويم». گفتم: «نه، نميبينيد اينها اجازه نمي دهند!» با اين حال مي فرمودند:« با هم رفتيم، از ديوار آن طرف پريديم!» حتي در ذهنم هست که گفتند:« خانوادهام هم آمدند. رفتيم و نشستيم و يک زيارت سير سر قبر حضرت حمزه(ع) خوانديم و هيچکس هم متوجه نشد!». شايد ميگفتند:« آنجا نمازي هم خوانديم.
بعد هم برگشتيم که به مدينه برويم، ماشيني جلوي ما توقف کرد و گفت: آقا! بفرماييد شما را برسانم. بدون اينکه از ما بپرسد ميخواهيد کجا برويد. سوار ماشين شديم. او ما را صاف دم در هتلي که در آن اقامت داشتيم برد. نه اينکه قبلاً صحبتي باشد يا آشنايي داشته باشيم». ايشان ميگفت:«احتمالا اين ماشين را حضرت وليعصر(عج) براي ما فرستاده بودند و اين راننده هم از طرف ايشان مأموريت داشت». ايشان از اين مسائل داشتند و اينها از مختصات ايشان بود. ايشان با واسطه، از شاگردان مرحوم حاج ميرزا مهدي اصفهاني بود که با حضرت وليعصر(عج) ارتباط داشت. بعضيها هم ميدانستند ايشان اين ارتباط را دارد. ايشان در جاذبه منش حاج ميرزا مهدي قرار گرفته بود و اين اخلاقيات و روحيات از آنجا و مرحوم حاج شيخ مجتبي قزويني و علماي مشهد به ايشان منتقل ميشد.
يکي از مشکلات ما اين است که بسياري از افراد داراي کرامات و مقامات تا در قيد حيات هستند، خودشان که چيزي از خودشان نميگويند و نميخواهند از خودشان تعريف کنند، ولي دوستانشان هم انگيزه ندارند که آنها را معرفي کنند! بعد که از دنيا ميروند، شروع ميکنند ميگويند، مينويسند و همه حسرت ميخورند که: شما که اين چيزها را ميدانستي چرا زودتر نگفتي تا برويم و بيشتر به ايشان اظهار ارادت کنيم؟بسياري از اولياي خدا همينطور هستند و راضي به افشاي اسرار خود نمي شوند، به اطرافيانشان هم اجازه اين کار را نمي دهند.
منابر پرشور و در عين حال پرمضمون ونکته آيتالله خزعلي در طول دهها سال، از سر فصلهاي مهم کارنامه علمي و تبليغي ايشان به شمار مي رود.ارزيابي شما از اين فصل از زندگي ايشان چيست؟ ايشان در مقام يک مبلغ معارف ديني،چه ويژگيهايي داشتند؟
منبرهاي بسيار جالب، جذاب و شورانگيزي داشتند که نسل جوان استقبال زيادي از آن ميکردند. آن روزها چهرههايي مانند اين بزرگوار، بايد نسل جوان را در مييافتند، چون در معرض آسيب بودند، مخصوصاً در زمان رژيم گذشته و در ماههاي محرم، صفر و ماه مبارک رمضان، ايشان درشهرهاي استان خوزستان مانند آبادان واهواز وشوشترودرشهرهاي ديگري مثل رفسنجان و... منبرهاي زيادي داشتند. در آنجا باز هم عمده مشتريهاي ايشان، نسل جوان بودند. آن وقتي که منبر ميرفت، از دل حرف ميزد. با ايمان و با عقيده حرف ميزد.هرچند به عنوان يک منبري و يک سخنور هنرمند شهرت پيدا کرده بود،اما بيشتر به عنوان کسي تلقي مي شد که دارد از ايمان و عقيدهاش دفاع ميکند و حرف حق ميزند.