امسال نخستین سالی است که باید شب یلدا را بدون حضور تو سر کنیم، چقدر تلخ است که امسال کسی نیست انارهایمان را دانه کند و کاسه گل سرخ پر از کشمش و گردو را جلویمان بگذارد.
اینها حسرتهای «فاطمه» دختر ۲۵ سالهای است که مادربزرگش را همین چند وقت پیش بر اثر ابتلا به کرونا از دست داده و حالا به جای استقبال از شب یلدا، در سوگ مادربزرگش نشسته است. شب یلدا برای او مساوی با کرسی گرم خانه مادربزرگ است که امسال سرد شده، سرمایی که با هیچ هیزمی گرم نخواهد شد.
فاطمه در حالیکه بغض کرده است، از دورهمیهای شان به خبرنگار ایسنا میگوید: از زمانی که به خاطر دارم، ما هر شب جمعه دورهم جمع میشدیم، پاتوقمان هم خانه مادربزرگ بود. از زمان شیوع بیماری کرونا، اوایل خیلی رعایت میکردیم و مهمانیهای آخر هفته را کنسل کرده بودیم. دو ماهی به همین روال گذشت، اما خب راستش را بخواهید ما هم مثل خیلی از مردم از در خانه ماندن خسته و کلافه شده بودیم. به پیشنهاد یکی از خاله هایم دوباره دورهمیهای خانوادگی مان از سر گرفته شد البته خب اوایل که دور هم جمع میشدیم ماسک میزدیم.
او با بیان اینکه برخی خانوادهها برگزاری دورهمیها با رعایت پروتکلهای بهداشتی را یک شوخی تلخ میدانند، ادامه میدهد: به عقیده من هیچ دورهمی خانوادگی را نمیشود با رعایت پروتکلهای بهداشتی برگزار کرد. از طرفی بعضیها میگویند ما که هیچ کداممان بیمار نیستیم و حتی علائم سرماخوردگی هم نداریم پس مشکلی نیست اگر دور هم جمع شویم و بعد از مدتها دوری از فامیل و دوستان، یک شب را در کنار هم بگذرانیم. همین تفکرات غلط کار دست ما داد. شاید ما بچهها و نوهها در ظاهر هیچ کداممان بیمار نبودیم و علائمی هم نداشتیم، اما یکی از ما ناقل بیماری بود.
«دورهمیهای خانوادگی» مان قاتل مادربزرگم است
اشکهای فاطمه صورتش راتر کرده است، او ماسکش را که حالا خیس شده با دستانش کمی این طرف و آن طرف میبرد، آهی میکشد و اظهار میکند: مادربزرگم دلش نمیآمد به بچهها نه بگوید، خالهها و دایی هایم که آنجا میرفتند نمیخواست دلشان را بشکند. وگرنه خودش خیلی رعایت میکرد، شاید از زمان شیوع کرونا یکی دوبار بیشتر بیرون نرفته بود آن هم با رعایت کامل دستورالعملهای بهداشتی. من مطمئنم که همین دورهمیهای خانوادگی مان قاتل مادربزرگم است.
فاطمه که حالا به جای نوازش چین و چروک دستهای مادربزرگش باید قاب عکس نوار مشکی روی دیوار را به نظاره بنشیند، از تکاپوی مردم برای جشن گرفتن یلدای امسال نگران است و میگوید: تا قبل از این اتفاق تلخ، اعلام مرگ و میر ناشی از بیماری کرونا از اخبار ساعت ۱۴، برایم عادی بود یعنی تنها اعدادی بود که مانند هزار و یک عددی که در عمرم شنیده بودم، از کنارم عبور میکرد، اما حالا فهمیدم این اتفاق ممکن است برای هر کدام از ما یا عزیزانمان رخ دهد. به مردم التماس میکنم که امسال یلدا را در خانه جشن بگیرند و با رفتن به خانه مادربزرگها و پدر بزرگ هایشان، نظاره گر برگزاری مراسم چهلم عزیزانشان پس از جشن شب چله نباشند.
کسانی کارشان به بیمارستان میرسد که ...
«احمد» پدری ۵۲ ساله است که چند روزیست کارش شده طی کردن مسیر خانه به بیمارستان و بالعکس. او به خبرنگار ایسنا میگوید: پسرم از همان ابتدای همه گیر شدن این ویروس پروتکلهای بهداشتی را رعایت نمیکرد و میگفت «همه ایرانیها بالاخره باید کرونا بگیرند، اما کسانی کارشان به بیمارستان میرسد یا فوت میشوند که بیماری زمینهای یا بالای ۶۰ سال سن داشته باشند.» او دورهمیهای دوستانه اش را طی این مدت ترک نکرده بود و ما هم هرچه میگفتیم گوشش بدهکار نبود.
این پدر که حالا مجبور است به جای در آغوش کشیدن فرزندش و پرستاری از او، از پشت شیشههای آی سی یو به شماره افتادن نفسهای فرزندش را نظاره گر باشد، در حالیکه بغضی سنگین در گلویش منتظر آزاد شدن است، اما حق آزاد شدن ندارد چراکه همه اهالی خانواده چشم امیدشان بعد از خدا به اوست که استوار ایستاده و آنها را دلگرمی میدهد، بیان میکند: «حسین» هیچ وقت فکرش را هم نمیکرد که بعد از ابتلا به کرونا روی تخت بیمارستان، نفس هایش را از کپسول اکسیژنی طلب کند که تا قبل از این تصور میکرد فقط مورد استفاده سالمندان و افرادی با بیماری زمینهای است.
بعد از شرکت در مراسم جشن شب یلدا برای عروس عمویم کرونا گرفت
«شیما» نیز مادرش را ۴۸ روز پیش بر اثر ابتلا به کرونا از دست داده است. به گفته او، مادرش چند روز بعد از اینکه به همراه خانواده عمویش برای نوعروس شان جشن شب یلدا برگزار کردند، به کرونا مبتلا شده است. او که هنوز هم رفتن مادر را باور نکرده، به خبرنگار ایسنا میگوید: همان موقع چندبار از مادرم خواهش کردم که به علت شیوع کرونا در مراسم شرکت نکند، اما او فقط به خاطر رودربایستی با زن عمویم و اینکه خانواده عروس فکر نکنند ما بی کس و کاریم و برای حفظ آبرو، در مراسمشان شرکت کرد! چند روز بعد از همان مراسم مادرم مبتلا شد و کارش به بیمارستان کشید.
حالا تمام حسرت این دختر ۳۲ ساله این است که کاش میتوانست در آخرین لحظات زندگی مادرش او را در آغوش بکشد. کاش میتوانست خاطرات کودکانه اش را برای او داستان کند و مادرش با همان لبخند همیشگی بازیگوش بودن او را به رخش بکشد و از همان قرمه سبزیهای همیشگی برایش بپزد که گویی سبزی هایش بوی بهشت میدهد و هم تراز با غذای هیچ رستورانی در دنیا نبود.
چه حسرتها که کرونا بر دل هایمان گذاشت، گاهی ما مقصر بودیم و گاهی چوب ندانم کاری دیگری را خوردیم. شاید هیچ کس فکرش را هم نمیکرد که روزی زندگی اش وابسته به مرد غریبهای باشد که برای دقایقی در اتوبوس کنارش نشسته و یا زنی که در صف نانوایی ایستاده است. شاید کرونا میخواست یادآوری کند که ما مانند دانههای یک تسبیح به یکدیگر وابسته ایم پس با کوچکترین اشتباه ممکن است خانوادهای را داغدار کنیم که دیگر هیچ جبرانی برایش نخواهیم داشت.
در خیابان قدم میزنم، بعد از تمام شدن این محدودیتها شاید تعداد افرادی که در پیاده روها تردد میکنند سه برابر شده باشد. طلافروشیها شلوغ است، بیشتر از ۱۰ نفر آمدند برای خرید هدیهای برای عروسشان به منابست شب یلدا. پارچههای رنگارنگی که روی پیشخوان یک بزازی پهن است و فروشنده با آب و تاب از جنس اعلای پارچه برای دختر جوانی میگوید که با هفت زن دیگر برای خرید عروسی آمده است. در دلم خدا خدا میکنم که کاش فقط هدیهها را برای عروسشان ببرند و برگردند و یلدا را در خانه با اعضای خانواده خود جشن بگیرند، کاش امسال برگزاری این جشن کهن با سالهای قبل تفاوت داشته باشد، کاش همان غیرت و همتی که برای عید نوروز و کنسل کردن دید و بازدیدها داشتیم را دوباره خرج کنیم تا مبادا زندگی کسی را ندانسته به خطر بیندازیم.