به گزارش تابناک اردبیل، آنقدری هوش و حواس برایش نمانده که بتواند تلفن خانهاش را پاسخ دهد. قرار ملاقات من در پی صحبت با همسرش مشخص میشود و من در کوچهپسکوچههای یکی از محلات کنار بالخلی چای برای اولین بار زنی را میبینم که تاریخ انقلاب در روح و جسم او نشانههایی برجای گذاشته که هر بیننده و شنوندهای را وادار به سکوت و فقط دیدن و دیدن و دیدن میسازد.
زمانی که خودم را معرفی میکنم لبخند بر لب دست لرزانش به دستهایم گره میخورد. این لرزش از کجا آمده هنوز نمیدانم. شاید پنج دقیقه دستهایم رها نمیشود. کافی است تا روحی را بلرزاند و ارتعاش سرانگشتان ظریف و پیر، هر مخاطبی را متأثر سازد.
آرمانهای انقلاب خیلی از جوانان دیروزی را به خیابانها کشاند. جوانانی که ابایی از نثار جان خود برای پیروزی نداشتند و برخی حاضر بودند حتی برای دستیابی به پیروزی در مقابل توپ و تانک نیز بروند تا دگرگونی اساسی را شاهد باشند.
مهرانگیز عبادی یکی از جوانانی بود که در دهه ۵۰ خود را به گلوله سپرد تا آنچه میگوید «تغییر همهچیز» رخ دهد.
فریاد زنان: بختیار، نوکر بیاختیار
همهچیز از یک تظاهرات در سالهای نزدیک به پیروزی انقلاب آغاز شد. زمستان بود و سردی استخوان سوزی که نه از بارش رحمت الهی بلکه از جبر استکبار و حکومتی طاغوتی شکلگرفته بود.
کهنسالان به یاد دارند که در آن سالها مردم دستهدسته به خیابانها میریختند تا اعتراض خود را به وضعیت موجود نشان دهند. داستان ما از حدفاصل میدان خراسان به شهدا اتفاق میافتد. در روزهایی که مهرانگیز با خانواده خود در تهران میزیسته و شور و اشتیاق فراوانی برای شرکت در مبارزات علیه رژیم شاه داشت.
میگوید چند هزار نفر مرد و زن برای تظاهرات به خیابانها آمده بودند. گارد نظامی اول تیراندازی نکرد اما وقتی خشم و غضب مردم بالا گرفت تیراندازیها شروع شد.
به یاد دارد که زنان فریاد میزدند: «بختیار، نوکر بیاختیار». شبها در پشتبامها فریاد «اللهاکبر» بود و روزها راهپیمایی.
تیر من یادگار انقلاب است
در میان سیلی از فریاد و خشم مردم درگیریها آغاز میشود و تیری از پشت سر به کتف مهرانگیز اصابت میکند.
میگوید: دیگر حال خودم را نفهمیدم. پاهایم بیحس شد و از شدت درد نقش زمین شدم.
در بیمارستان ایتالیای سابق پزشکان تلاش میکنند که گلوله را از کتف زن مبارز خارج سازند اما کار به اینجا خاتمه نمییابد. ساواک به دنبال معترضین است به همین خاطر شبانه از در پشتی بیمارستان مهرانگیز را فراری میدهند.
روزهای بعدی مهرانگیز به شیرینی پیروزی انقلاب، رفتن شاه و آمدن امام خمینی (ره) گره میخورد اما ناگفتههایی دارد که دل میسوزاند و چشم که میگردانی میخواهی همه آن شود که آرزوی مهرانگیز است.
مبارزی که پشت پنجره اتاق ساکن شد
۷۵ سال از عمر جانباز ۳۵ درصد میگذرد. بعد از تجربه تیراندازی، سالها بعد سکته قلبی و آلزایمر به بیماریهای جسمی اضافه میشود. میگوید دوست داشتم در مبارزات شرکت کنم. چادر سیاهم را به سر میکردم و برای تظاهرات به خیابانها میرفتم.
مهرانگیز یادگار انقلابی است که تحولی عظیم را رقم زد.
اما امروز این بانو مبارز در پشت پنجره خانه ساکن شده است و قادر به ایستادن روی پای خود و یا یک پیادهروی تا سر کوچه نیست. همسرش مراقبت ویژهای از وی دارد اما از هزینههایی که سرسامآور شده و داروهایی که قرار نیست در لیست بیمه برود گلهمنداست.
زندگی ساده این زن و شوهر این روزها کمیاب و نایاب است و آنهمه شور و مبارزه، آنهمه وطنپرستی و آرمان امروز بهندرت یادآوری میشود.
شاید از جوانان دهه ۶۰ تعداد انگشتشماری پای صحبت های جانبازان نشسته باشند اما نسلهای بعد چندان ارتباطی با یادگارهای انقلاب ندارند و از دهه فجر تزئینات درودیوار را بیش از همصحبتی با رزمندگان مزه کردهاند.
رفاه عمومی حق مردم است
آرزوی امروز مهرانگیز بسیار سادهتر از آن است که باور کنید. جانباز انقلاب و مبارز دهههای ۵۰ و ۶۰ آرزو دارد قدری هم صبحت جوانان شود و بتواند قدمی در خیابانهای این شهر بزند.
خیلی از آدرسها را به یاد ندارد. سالها خانهنشینی باعث شده حتی شهرکهای تازه تأسیس را نشناسد. در دلش دریایی از حرفهای ناگفته است از روزهای جوانی خودش و هر چه فراموش شود، شعار «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» را خوب به خاطر دارد.
در آن زمان هیچ جانبازی ناراضی و ناراحت نبود. یکی پایش را از دست داده بود، یکی چشمش را و شاید یکی کل هوش و حواسش رامیگوید انقلاب اسلامی تحول و دگرگونی بود. به دنبال احقاق حقوق از دست رفته مردم بود چرا که رفاه عمومی حق این مردم است و جوان بیکار و فقر شایسته ما نیست.
مهرانگیز به یاد میآورد که مدتی در همان بیمارستان ایتالیا از جانبازان پرستاری میکرده است. به یاد میآورد که در آن زمان هیچ جانبازی ناراضی و ناراحت نبود. یکی پایش را از دست داده بود، یکی چشمش را و شاید یکی کل هوش و حواسش را؛ وقتی آرمانها مشترک میشود ایرانیها متحد شده و برای تحقق آن تلاش میکنند.
مهرانگیز آرمان مشترک جوانان ایرانی در دهه ۵۰ را مبارزه با استکبار و حکومت طاغوتی میداند. معتقد است جوانان امروز ایران نیز به این آرمان باور دارند و این است ایران و ایرانی در تاریخ.