دکتر غلامرضا ذکیانی
کد خبر: ۱۷۸۴۱۷
تاریخ انتشار: ۲۰ بهمن ۱۳۹۴ - ۱۷:۳۴ 09 February 2016
یکی از معضلات دانشگاه امروزه این است که دانشگاه خود را از سطح جامعه جدا کرده ‌است. تا زمانی که این گسست وجود دارد، این مشکلات در جامعه و دانشگاه وجود دارد و تا این پیوند انجام نشود هیچ‌یک از مسائل اصلی حل نخواهد شد، اگر بتوانیم دانشگاه و جامعه را بهم نزدیک کنیم، هم دانشگاه اصلاح خواهد شد و هم جامعه. با توجه به موقعیت کاری که دارم می‌توانم به ضرس قاطع بگویم یکی از عمده‌ترین مشکلات ما این گسست است. حالا که این گسست تا این حد مهم است، قاعدتا نیروهای فکری دانشگاهی باید به طور جدی بیاندیشند و به دنبال راهکار باشند. این مشکلی نیست که وابسته به یک دولت باشد، بلکه مشکلی فراتر از این یا آن دولت است که باید به طور جدی مورد مطالعه قرارگیرد، بنده تحلیلی را بیان می‌کنم و خواهید دید که طبق این تحلیل، عوامل گسست جامعه و دانشگاه در اختیار یک وزارت‌خانه، یا یک دولت نیست، بلکه مشکل عمیق‌تر از این حرفهاست، این مسئله ریشه در مشکلات اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و ساختاری دارد، که به چند مورد آنها اشاره می‌کنم. 

وقتی به روند 80 ساله ورود دانشگاه به عنوان یک پدیده مدرن به کشورمان نگاه می‌کنیم، می‌بینیم اساسا این فرآیند یک گرته‌برداری ناقص از کشورهای غربی است و آنگونه که در مغرب‌زمین، دانشگاه مدرن وجود دارد در کشور ما به آن معنا سابقه ندارد. بعد از دوره رنسانس، کشورهای غربی باتوجه به نیاز جامعه، در پی تربیت نیروی ماهر برآمدند و لذا نهادی (دانشگاه) را برای تربیت این نیرو تعبیه کردند. حال ما فارغ از این زمینه، اقدام به تاسیس (شبیه‌سازی) دانشگاه‌ها کردیم و طبیعی است که آن نتیجه لازم را هم به دست نیاوردیم. در واقع آنجا باتوجه به نیازهای جامعه، دانشگاه تاسیس شد و اینجا فقط نهاد دانشگاه به کشور وارد شد.

اوایل تاسیس دانشگاه، افراد کمی به تحصیلات دانشگاهی تمایل نشان می‌دادند و همین عامل موجب افزایش کیفیت و کارآمدی دانشگاه‌ها ‌شد. اما به مرور زمان و به ویژه بعد از انقلاب به میزانی که تعداد متقاضیان دانشگاه افزایش یافت، بدون هیچ توجهی به نیاز جامعه، رشته‌های متعددی در مقاطع مختلف تاسیس شد و توجهی نداشتیم که  این مدرک چقدر با کیفیت است و تا چه حد نیازهای جامعه را برطرف می‌کند. لذا الان با انبوهی از مدرک‌دارانی مواجهیم که نه علم و سواد لازم و نه تناسبی با نیازهای جامعه دارند. الان بااین معضل مواجه شده‌ایم و باید به دنبال راهکار باشیم.

امروزه در کشورهای پیشرفته با دانشگاه نسل سوم مواجهیم؛ در یک تقسیم‌بندی می‌توان سه نسل از دانشگاه را مورد بررسی قرارداد، دانشگاه نسل اول که آموزش محور هستند، دانشگاه نسل دوم که پژوهش محوراند و دانشگاه نسل سوم که کارآفرین هستند. آیا ما این مراحل را در دانشگاه‌های خود داشته‌ایم؟ دانشگاه‌های ما نه تنها هیچ‌گونه کارآفرینی ندارند، بلکه حتی پژوهش محور هم  نیستند، حتی در مقطع آموزش هم دانشگاه‌ها به رسالت خود عمل نکرده‌اند. البته همه اینها علت دارند، علتش هم گسست میان دانشگاه و اجتماع است، یعنی نیازهای واقعی اجتماع در دانشگاه‌ها پاسخ داده نمی‌شود و در واقع دانشگاه خود را مسئول این نیازها نمی‌داند، اگر دانشگاه خود را مسئول می‌دانست باید مطابق با این نیازها اقدام به تربیت نیروی ماهر می‌کرد، درحالی که اینگونه نیست.

در کنار این بحث‌های تئوریک، ذکر یک آمار خال از فایده نیست. در همه جای دنیا به ازای یک مهندس 3 الی 7 نفر تکنسین باید تربیت شود، به طوری که حدود 50 درصد از دانشجویان در سطح کاردانی و تکنسین هستند، 30 درصد در سطح کارشناسی و مهندسی، 18 درصد در حد کارشناسی ارشد و فقط 2 درصد در سطح دکتری تحصیل می کنند. اگر این آمار را با کشور خودمان مقایسه کنیم، می‌بینیم وضع معکوس است. این امر نشان دهنده آن است که ما کاملا بدون توجه به نیاز جامعه عمل کرده‌ایم و اکنون  با یک مشکل نسلی مواجهیم، ما به جای آنکه در مقطع کارشناسی به دنیال کارآفرینی باشیم، مقاطع بالاتر را پیش‌بینی کرده‌ایم تا فقط زمان پاسخ گفتن به نیاز مهم اشتغال را به تاخیر بیاندازیم و این باعث شده‌است که دانشگاه ما از نگاه به اجتماع فاصله بگیرد و به سمت تاسیس رشته‌های بی‌تناسب برود و بحران ایجاد کند. حالا ما نیروهای متعدد و تحصیلکرده زیادی داریم که فقط به پشت میزنشینی رضایت می‌دهند و البته باتوجه به کیفیت پایین آموزش، مهارتی هم ندارند. از سوی دیگر جامعه هم این انتظار را از دانشگاه ندارد و دانشگاه را مرجع حل مشکل نمی‌داند، اما سوال اینجاست که اگر این دانشگاه قرار نیست مشکلی را حل کند پس اساسا چرا وجود دارد؟ این انتظارات باید به صورت کلان نگاه شوند و فقط با یک عظم ملی قابل حل است. 

فعلا برای پاسخ ابتدایی به این معضلات مراکز کارآفرینی و رشد و پارک‌های فناوری پیش‌بینی شده‌است، بلکه به این طریق بتوانند دانشجوهایی را تربیت کنند که بتوانند مهارت‌های حداقلی را برای بازار کسب و کار به دست آورند. این یک شمای کلی از صورت مسئله است اما برای حل مسئله نیاز به یک بازنگری بنیادین از طرف نخبگان دانشگاهی وجود دارد. از سوی دیگر، باید نهادهای جامعه عادت کنند که حل مشکلات خود را از دانشگاه‌ها بخواهند. این فرهنگ و گفتمان باید غالب شود که یک نوعی توقع متقابل میان دانشگاه‌ها و نهادهای جامعه ایجاد شود. از نظر بنده اگر این اتفاق رخ دهد، کمترین فایده‌اش این است که شاهد تحولی در علوم، به ویژه علوم انسانی خواهیم بود. الان مسئله تحول علوم انسانی، سال‌ها است که مطرح است، اما با وجود هزینه‌های بسیاری که در این زمینه شده است، همچنان شاهد رشد چشمگیری نیستیم؛ چرا که این تحول به صورت دستوری و از بالا به پایین نیست، اینگونه نیست که ما دستور دهیم و توقع داشته باشیم این تحول صورت گیرد، این رویه دستوری با فرایند تولید علم در تضاد است. فرآیند تحول از نیازهای واقعی اجتماع شروع می‌شود و با درگیری اندیشمندان با این نیازها ادامه می‌یابد و در این فرایند درگیری متقابل دانشمندان با مشکلات واقعی جامعه است که تحول واقعی در همه علوم از جمله علوم انسانی روی می‌دهد. مشکلات خاص تجربی و بنیادین باید در اجتماع رخ دهد و پس از ارائه آن به دانشگاه، اهل علم برای رفع مشکلات روزآمد اجتماعی، باید علوم روز را کسب کنند و شیوه‌های جدید را یاد بگیرند و به دانشجویان یاد بدهند، در این صورت یک استاد دیگر نمی‌تواند جزوه ده سال پیش و یا کتاب بیست سال گذشته را ـ جز در موارد خاص ـ تدریس نماید. 
پس یکی از فواید پیوند بین جامعه و دانشگاه تحول علوم انسانی است، که اگر منوط به ایجاد ارتباط متقابل رابطه دانشگاه با اجتماع است، و اگر این ارتباط به درستی ایجاد شود تحول علوم خود به خود رخ خواهد داد و فرایند به گونه‌ای پیش خواهد رفت که دیگر نمی‌توان جلو تحول علوم و به ویژه علوم انسانی را گرفت. 

نکته بالاتر اینکه، این ارتباط تنگاتنگ جامعه با دانشگاه، نه تنها سبب تحول در همه علوم به ویژه علوم انسانی خواهد شد بلکه موجب اسلامی شدن علوم نیز می‌گردد، چراکه نیازهای واقعی در یک جامعه به هویت آن جامعه بستگی دارد، اگر یک جامعه لائیک باشد، طبعا نیازهای غیردینی هم خواهد داشت و طبیعتا به روش‌های غیر دینی هم روی می‌آورند، اما اگر جامعه متدین باشد، بی شک پاسخی که به نیازها داده ‌می‌شود در همان سیر فرهنگی قرار دارد. به طور مثال، یکی از معضلات جامعه ما بالا رفتن سن ازدواج است، اگر ما در یک جامعه غیردینی بخواهیم به این معضل پاسخ دهیم، می‌توان گزینه ازدواج سفید را مطرح کرد، اما جامعه دینی ما چنین پاسخی را برنمی‌تابد لذا جامعه‌شناس در این محیط دینی ناگزیر است به سراغ تئوری‌های دینی برود. به عنوان مثال، جامعه‌شناسان و مدیران فرهنگی در مسئله مذکور، به جای ازدواج سفید به سمت تئوریزه کردن قوانینی چون ازدواج موقت یا تعدد زوجات تمایل پیدا می‌کنند. 

ناگفته پیداست که این قبیل مسائل، خود زمینه‌ را برای مطرح شدن دوباره مسائل دینی در جامعه فراهم می‌سازند و به این ترتیب علوم به دلیل  پیوند خود با جامعه اسلامی، اسلامی هم می‌شوند. 

* دانشیار گروه فلسفه دانشگاه علامه طباطبائی
منبع: تابناک
اشتراک گذاری
نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار